loading...
قلب یخی

لایو بازدید : 6 سه شنبه 16 مهر 1392 نظرات (0)
هر کاری کردم که رفتنم ازین خونه با خوبی و خوشی باشه نشد،،ینی نذاشتن....قرار بود ما به امیرشون یهتومنا بابت مهمونای جدید اضافه شده بدیم بابا صبح زود میره پیش بابای امیر و کلی حرف میزنه...درباره خونه هم میگه...چکم بهش میده و میره.....بعد عصر ک من از طرف دانشگاه رفتم دفتر دیدم امیر تاو خودشه و گفتم بابام صب خونتون بوده گف اره...بابام چکو داده که بدم به بابات گفتم چرا گف...کلی حرف زده درباره خونه هم گفته بابای من ناراحت شده....منم که میدونستم بابام چیا گفته...کلی ناراحت شدم و زدم زیر گریه.....۲  ۳ ساعت بعدش رفتیم خونه ما و بابازنگ زد گف ب مامان بگو بیاد بریم خونه مامانای گفتم بیا امیر کارت داره...قبلشم که با مامانا کلی حرف زدمو فاطمه هم اومده بود پشت درمون با اونم کلی حرف زدم.....حسابی عصبانی بودم قلبم درد گرفته بوذ و تب داشتم...باباغ هم ک اومد گف امیر چکارم داره گفتم نمیدونم الاان میاد،،،امیرم اومد وکلی بابابا بااحترتم حرف زد ...آخر سرم به بابا گف اگه اجازه بدید پول کابینت و حساب کنم که بابا گف حتما حاجی ازین موضو و حرفی کهع زدم ناراحت شده.......گف خداکنه ازین حرفم ناراحت نشده باشه....منم کهع دیدم یکم رف تو فکر راحت تر شدم و بعد بلند شدیم رفتیم خونه امیرشون....بماند که صبح بعد از اومدن از خونه امیرشون چه چرت و پرتایی بهم گف...ذه ده اخه لامصب مگه تو فقط تو دنیا عقل کلی...مگه تو که به اصطلاح خودتو سیاست مدار میدونی فقط ادمی....هی میگه اینکارو کردم چی گفتن...اون کارو کردم چی گفتن.....خلاصه اینه وضعیت ما.....امروزم ک رفتم۲۵۰دیگه ریختم به حساب مهتااب و عصرهم برم تاج و تور ببرم.....و پیلینگ....شاید با ارایشگاه رفتن امروز یکم حال و هوام عوض شه.....خیلی خسته ام



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 350
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 54
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 58
  • باردید دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 63
  • بازدید ماه : 252
  • بازدید سال : 672
  • بازدید کلی : 5,951