!!!خدا 1 2 3 4 5 لایو بازدید : 8 سه شنبه 09 مهر 1392 نظرات (0) مثل خدا . . . مثل خدا میتوانمت در آغوش بکشم ومثل گیاهی در خاک خانه ام بنشانمت تا پس از سالها که از کنارت گذشتم بوی تو را از شب میلاد بشنوم. خالی خموش نمی خواهمت صبوریت را دوست دارم بی پروائیت را و هنگامه ی گریستنت وقتی تمام شب شالی میشود بر آفاق خیالت. کلامت را دوست می دارم وقلبت را که ندیده ام وبوسه هایت را که چیده ام کنار باغ. به من بگو ! انکار مکن اشکهای پنهانت را پرواز بالهای پرنده وارت را که در خیال خدائی افسونگر پرپرشد. شب شکوفائی ستارگانت را دیده ام وقتی ماه همچو سفینه ای بر آسمان میگذشت. به خدائی مجنون بسپارم که در چنگ بلند خویش می نوازدم بارانم کن و سوال ستارگانم شو من خیره به اقتدار قلب توام تقديم به دوستان
ارسال نظر برای این مطلب متن شما نام آدرس سایت ایمیل کد امنیتی ارسال نظر خصوصی فقط برای نویسنده ذخیره مشخصات