پاییز از راه رسید
مرا بغل کرد
بوسید
و من از آن چیزی ننوشتم
آنقدر از به خاطر آوردن خاطره هایم واهمه دارم
آنقدر احساس تلخ مبهمی وجودم را صدا میزند
آنقدر روز هایم تکرار دلشکستگی است
آنقدر لبریز از دلزدگی شده ام
آنقدر وجودم را با رنج ها قسمت کرده ام
آنقدر از"خودم" فاصله دارم.......
پاییز......!!
تو شاهد باش!
ببین که چگونه
در لفافه ی احساسم
به دنبال واژه ها می گردم
وچقدر عاجزم
از گفتن.....................................